اداره مُعظمِ آموزش وپرورش سلام
*متولی دلسوزِ مجموعه کتابهای گرانسنگِ پژوهشگاه معلمین سلام!!
هفته پیش بعد از ده سال، بار دگر گذارم به پژوهشگاه معلمین در مرکز شهر بوشهر افتاد. حقیقتا که در و تخته خوب با هم جور آمده اند. همان قدر این مجموعه ، بی در و پیکر و بی نظم و نزار و آشفته شده بود که ما معلمین شده ایم ۰ چنین کنند بزرگان، چوکرد باید کار….
چقدر بی سلیقگی وبی خیالی وبی اهمیتی لازم است تا این مکان جاذب و پرهیاهو و روشنگر ، تبدیل به چنین بیغوله ای ساکت و خاموش شود!!
می گویند ؛ چون چنگیز خان مغول بخارا را فتح کرد ، اسب و قاطر و سایر چهار پایان را به مسجد راند و همین که چشمش به صندوق های کتاب افتاد ، از مفهوم و کارکرد و ارزشِ محتویات این جعبه ها پرسید . هر چه توضیح داده شد، صحرا گردِ متجاوز ، از معنای آن چیزی درنیافت ۰ پس به شکلی از این صندوقها استفاده کرد که معرفت ونوع نگاهش اقتضا می کرد ۰ دستور داد کتابها را درصحن مسجد خالی کرده و درون صندوقها را از کاه وبلغور پر کرده و اسبان را بر آن بستند….
ده سال قبل که به این پژوهشگاه آمده بودم، اینگونه نبود . همه چیز مرتب بود و شایسته ی شآن کتاب . برخلاف امروز که حتی کامپیوتر آن از کار افتاده و خاک می خورد. نمی دانم چرا با پبمودن پله های پژوهشگاه و دیدن خرابی و بی نظمی ها ، بیاد مصرع اول قصیده معروف خاقانی افتادم:
هان ای دل عبرت بین ازدیده عبر کن هان …
باری…
چشمم به تابلویی از گفته سقراطِ حکیم افتاد که تحقیق وپژوهش را ستوده وتوصیه می کند.وصله ایی سبز و زیبا بر دامن این پیکر سیاهِ نازیبا، نابجا و نا جو
دراین ساختمان درندشت، همه چیز بی نطم وهمه چیز بهم ریخته و بی دلیل. نه از تحقیق خبری و نه از پژوهش اثری. مسئول محترم آن که مردی شریف و متواضع بود، مرا با مهربانی به دفترش پذیرا شد و به چایی گرمی دعوت کرد.
بعد به اتفاق ایشان وارد کتابخانه شدیم. درِ شیشه ای کتابخانه با سیمی قطور و قفلِ آویزی زشت و درشت، حصار کشی شده بود و درب گاراژهای مخروبه ی قدیم را تداعی می کرد. محیط داخلی کتابخانه سخت بی نور و غریب بود. ازسالن زیبا و بزرگ و مطالعه کنندگان جوان و پرجوش و امیدوار اثری نبود. ظاهرا مسول کتابخانه نیز در دفتر کوچکی محصور و زندانی شده بود و هر قسمتی از این ساختمان به کسی داده شده بود. تمامی کتاب ها به زیر گردِ مرگ و فراموشی ، رخ پنهان نموده و معلوم بود مدتها است که کسی به سراغشان نیامده است.
یکی از مسئولین آهسته به من گفت:
از اداره کسی پرس وجوی این کتابها نیست. دست و پا زدن و دخیل بستنُ ما موجب شده که درِ این مجموعه را نبندند و کاربری انرا تغییر ندهند.
مات ومبهوت شده بودم. با اندوه، آنگونه که غم و هراس ها را واگویه می کنند، گفتم: می خواهند با این همه کتابِ با ارزش چه کنند؟
گفت:ناراحت نباش، هم ترازو و باسکول دارند، هم خریدار.
https://www.pgnews.ir/?p=309004
309004
