
این وضعیت بهطور خطرناکی یادآور سالهای پایانی جنگ ایران و عراق است؛ زمانی که واقعیتهای میدانی، تحلیلهای کارشناسی، و هشدار فرماندهان و مدیران دلسوز نشان میداد ادامه جنگ ممکن نیست. نادیدهگرفتن آن هشدارها، هزینه انسانی و اقتصادی عظیمی تحمیل کرد و نهایتاً تصمیمی گرفته شد که میشد بسیار زودتر و با خسارت کمتر اتخاذ شود. ( اتفاقی که اینجانب و هزاران نفر از بنده بالاتر، ارشدتر و والاتر، از نزدیک شاهد آن بودیم و بودند)
امروز نیز الگو مشابه است:
نادیدهگرفتن هشدار کارشناسان
برچسبزنی به منتقدان بهجای پاسخ به استدلالها،
تعویق تصمیمات سخت اما ضروری
و پرداخت هزینه از جیب مردم، نه تصمیمگیران
وقتی همه صداهای هشدار (داخلی و خارجی، همسو و ناهمسو) یا نادیده گرفته میشوند یا به «نفوذ» تقلیل داده میشوند، پیام روشنی مخابره میشود:
نه اینکه دلسوزی وجود ندارد، بلکه ارادهای برای شنیدن دلسوزی وجود ندارد.
تجربه تاریخی ایران نشان میدهد واقعیت را نمیتوان برای همیشه انکار کرد؛ فقط میتوان هزینه پذیرش آن را بالاتر برد. هر بار آزمون و خطا، کشور را عقبتر برده، سرمایه انسانی را فرسودهتر کرده و شکاف اعتماد را عمیقتر ساخته است.
سؤال اصلی دیگر اقتصادی یا سیاسی نیست؛ مسئله بقا و آینده ایران است:
آیا قرار است باز هم تصمیم درست، دیر و پس از تحمیل خسارتهای جبرانناپذیر گرفته شود؟
یا اینبار تجربه، قبل از فاجعه شنیده میشود؟
به همه مقدسات سوگند، که من نیز مانند میلیونها نفر دلسوز و دغدغهمند برای ایران، با خون جگر، اشک چشم و بغض، این جملات را نگارش و منعکس میکنیم. شاید گوش شنوایی پیدا شود!
«آیا زمان تصمیم بهخاطر ایران نرسیده است؟»
317857