قمر طالبی
در شب هایی که آسمان کشور از درخشش ستارها تهی است و تنها نور آتش در دور دست هاست که بر پهنه ی تاریکی می رقصد، در همان شب هایی که کودکی از خواب می پرد؛ نه با صدای رویای بازی که با فریاد شلیک پدافند که آسمان را می شکافد.
اما در میانه ی این اضطراب ها و ویرانی ها، آنچه بیش از هر انفجاری جگر را می سوزند صدای خیانت است؛ صدای ترک برداشتن ایمان در سینه هایی که از دل همین خاک روییده اند و حالا دست در دست دشمن گذاشته اند.
چگونه می شود پذیرفت که دستی از درون، قلب وطن را نشانه گرفته؟ چگونه می شود باور کرد که آن پهپاد، آن پرنده ی مرگ، نه از آن سوی مرزها که از خاک خودمان و از جایی نزدیک پر کشیده باشد؟ این تلخ ترین بخش ماجر است؛ خیانت.
در روزگاری که دشمن خارجی بی پرده می تازد، درد بزرگتری در رگ های جامعه می چرخد، دردی نامرئی اما زهر آلودتر از گلوله: خبر همکاری افرادی با سرویس های جلوسی بیگانه، کسانی که نام ایرانی بر خود دارند اما دل شان را جایی بیرون از این سرزمین فروخته اند. آنان که در طراحی و ساخت پهپادها دستی داشته شد و حالا همان پرنده ها، خون هم وطن را می ریزند و زیرساخت ها را می زنند.
آری، درد این است؛ درد این نیست که دشمن دشمنی می کند که رسم جنگ همین است. درد آنجاست که خیانت از پشت، از همسایه، از هم محله ای، از کسی که شاید سالیانی در کنار ما زیسته بلند شود.
او فراموش کرده است که وطن چیزی فراتر از مرزها و پرچم هاست، وطن همان نفسی ست که در بوی نان گرم صبحگاهی پیچیده؛ همان عطر خاک نم خورده ی کوچه های قدیمی، همان زنگ مدرسه ای که آغاز روزمان بود و آن ترانه ی کودکانه ای که روزی با هم خواندیم. وطن ما هستیم؛ خاطرات مان، صدای خنده ها، اشک ها و هویت در هم تنیده مان.
اما خیانت به وطن مثل خراش کشیدن بر چهره ی خاطرات است؛ مثل آن که بر دیوار خانه ی کودکی ات شعار مرگ بنویسند و در باغچه اش غم بکارند. چگونه ممکن است دل آدمی چنین بکند؟ چگونه وجدانش تاب آورد که با همدستی بیگانه، آسمان خانه اش را تیره تر کند؟
آری، آدم ها ممکن است با حکومت، با شرایط، با سیاست ها مخالف باشند. ممکن است معترض باشند، منتقد باشند؛ اما این با خیانت فرق دارد. نقد، سازندگی می آورد اما خیانت ویرانی محض است. هیچ اختلافی مجوز خیانت نمی شود.
مگر وطن مادر نیست؟ مگر می شود مادر را فروخت؟ مگر می شود نگاه کرد در چشم کودکی که زبانش، خاکش، خونش یکی است با تو و برای مرگ او نقشه بکشی؟ وطن، فقط خاک نیست دل هایی است عاشق، چشم هایی است نگران و قلب هایی ست زخمی بی هیچ سهمی از قدرت.
در میان همه ی این تاریکی ها، اما نوری هست. هنوز کسانی هستند که با تمام درد، با تمام خشم و با صدای بلند فریاد می زنند: «خدا کند که بمیرم و وطن فروش نباشم». آری این ها چراغند، کسانی که شاید رنج دیده باشند، بی عدالتی کشیده اند، اما هرگز تیر به سوی خانه خود نگرفته اند.
کاش این واژه ی «خائن» هیچ گاه به کار نمی رفت، کاش هیچ کس سزاوار آن نبود؛ اما وقتی دستی به خون آلوده شد، وقتی موشکی از درون خانه پرتاب شد؛ واژه ها هم زخمی می شوند.
این جنگ، جنگ موشک نیست. این جنگ، جنگ شرافت است؛ جنگی است میان آن که از برای وطن جان می دهد و آن که وطن را می دهد برای جان و مال!
بیایید امروز در میان هیاهوی خبرها، لحظه ای مکث کنیم و از خود بپرسیم ما کجای این تاریخ ایستاده ایم؟ کنار آنان که جان می دهند تا «ایران» بماند؟ یا پشت آنان که در تاریکی تکه تکه اش می خواهند؟
https://www.pgnews.ir/?p=269781