خلیج فارس: برآمدن آفتاب نخستین روز اردیبهشتی را در گاهشمار روز سعدی نام نهاده اند. در این نوشتار با مدح، عبرت و نیز تکرار سخنان ستایش آمیز پیشتر گفته و کمتر شنیده درباب مرد سخن ساز شیرازی میانه ای ندارم و می خواهم به این بهانه مگر سخن از رواق دگر نمایم و نیز روایت خود را بر تن کلمات اندازه کنم تا زیستن در پوستین اندیشه ی سعدی را نیز در خیال خود به جان چشیده باشم.
به گزارش خلیج فارس؛ شاید بپرسید و بپرسیم که چرا باید سعدی را پس از چندصد سال باز بخوانیم،بدانیم و نیز گرامی بداریم و رفتگان فرزانه و صاحبنظر، واجد کدامین آورده برای انسان امروز هستند؟انسان با فکر و اندیشه معنا می یابد و فصل تمایز آدم با جماد و نبات و نیز حیوان تنها درتوان اندیشیدن و نیز کلام،کلمه و اختراع برآمده از آن اندیشه است. در تاریخ هم یگانه آدم هایی از ارابه ی تیزروی زوال و فراموشی در فردا و قرنهای پس از مرگ در امان اند که با ساحت فکر میانه داشته باشند.
درنگ کنید چه تعداد آدمیان در سال های حیات کره خاکی در خاک شده اند وتنها از اندکانی یادی و نشانی مانده و نیز تحلیل،تفسیر و حتی تکفیری نثار آنها می شود و وجه مشترک تمام این ها اندیشه و کلمه و نیز توان ساختن و براندختن در ساحات گوناگون و البته پرفضیلت و نیز لبالب رذیلت و نیز چیزی در میانه و تعادل بوده است.
گذشتگان نامدار فارغ از کیفیت و واقعیت اندیشه و زمانه شان و اینک براستی چنین مهیب و موثر بوده اند، نوعی از ذهنیت سازی و احساس تجربه ی جمعی می آفرینند که به تولید احساس خوشایند از خویش و تبیین هویت ملی و سرزمینی کمک فروانی می کنند.
اینکه سعدی بخوانی و بر دانش و اندیشه ای که سال ها قبل که بشر چنین وسع و وسعتی نداشته و سقف آسمان هم به سبب ابتلا کوتاه و جانکاه بوده به انسان امروز ایرانی حس خوشایندی می دهد که از نسل کسی اما که چنین بود و در تجربه تحسین سعدی شریک و وفادار می شود و از انتهای جان می خوانی “بن آدم اعضای یک پیکرند…”
کاری به این ندارم که این سخن بر سر در سازمان ملل منقوش است یا خیر! اما همین که آرمان و خواست مدرن و پرلعاب امروز را در کلام کسی که زبانش را می فهمی و می دانی و سال ها قبل و در شرایطی نه چون امروز بشنوی خود زیباست و دلپذیر و شاید بخشی از روایتی که می گوید” آن چه برای شما آرزوست برای ما خاطره است….”
دیگر این که بشر از رنج و خسران های امروزش در گریز است و به سان وجود تنها و زخم خورده ای در میانه مرداد و بیابان هول به دنبال سایبان و جرعه آبی می گردد تا حیات را تداومی بدهد و از رنج ها به تسکین،تخدیر یا فرجه ای وآبی تجدیدی قوا راه ببرد. گذشته یکی از همان ضماد ها و درمان هاست. از دوندگی ، درنگی و نیز فریب و فریبایی امروز و البته پیشتر و تا همیشه ی بشر برای یافتن “قدرت،شهوت،ثروت و البته دفع حسادت” پناهی در جهان خوش گذشته می جوید و مشاهیر خوش سخن و اندیشه سپر اند در این کارزار…
اخبار هولناک جهان را می خوانی و خسته پناه بر سعدی می بری که بنی آدم اعضای یکدیگرند و ستیز در سرزمین شام را که می خوانی دلت را نرم و گرم می کنی که” چنان خشکسالی شد اندر دمشق/ که یاران فراموش کردند عشق…” و می دانی آن روز هم مثل امروز انگار به گاه تنگ شدن قافیه انسان به جفنگ می افتاده و یاران عشق را که در معنای دستگیری و مودت و نیز بخشش بی منت است از یاد برده، عقل به رهن کامل داده راه غریزه و دریدن برای ماندن را می گزیدند و آرام می گیری که تا بوده چنین بوده و به خنیای شاعر “امروز نه آغاز و نه انجام جهان است/ ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است/ گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری/ زیرا که رسیدن هنر گام زمان است” .
و دیگر کارکرد اقتصادی امروز مشاهیر و بازماندگان است که گاه فارغ یا حتی متفاوت و تحریف شده از اندیشه و زیست حقیقی شان کارکردی اقتصادی می یابد.
مولانا جلال الدین کلمه ای به ترکی نسروده و البته ماهیت اندیشه اش نیز محدود به جغرافیا و قومیت نیست و مسئله اش انسان و رنج و بی تابی اوست و تلاشش برای درآمیختن با چشمه و سرچشمه، اما بنا و بقعه و تصویر و تصوری که از او ساخته شده امروز یک جریان مهم اقتصادی از جهانگرد،سیاح،سالک و نیز کتاب و معلم عرفان است که هر کدام به بها و بهانه ای در جستجوی تربت و سماع روانهی قونیه می شوند.
نوعی جستجوگری نوستالژی و خاطره و نیز یافتن خود و قرار از دل معماری و موسیقی برای امروز و اینکی که آهن است و گاه گداخته و زمانی زنگ زده…تربیت سعدی شیرازی هم از ساختارهای هویتی شیراز است که سیاح و ایرانگرد روانه شیراز کرده در باغ دلگشایش فالوده و فالی(البته فال حافظ) و در این کنار یک کارکرد اقتصادی هم شکل می گیرد و تصویر و تصوری هم ساخت می شود..
و این پیوند اقتصادی با تاریخ و مشاهیر بسیار هم نکوست و گاه نکوهشها بیهوده است که هیچ چیز مجانی در جهان وجود ندارد و اگر چرخ اقتصاد اندیشه و نوستالژی نچرخد و کافه ای کنار کتابخانه ای رخ ننماید لاجرم کاغذها هم خمیر خواهند شد….
مفاهیم کلام و اشعار سعدی انسانی اند و برآمده و توصیف گر کیفیت مناسبات میان انسان های همعصر و زمانه اش و نیز آن چه در سفر و حذر دیده یا شنیده و تازگی و همذات پنداری بخش بزرگی از مخاطبان ریشه در اینک و این جایی بودنش دارد و اگر نام ها ، نشان ها و دستار و دستمال های در قیصریه را رنگی دگر بزنی انگار همین اکنون و دیروز است و البته اتفاق غریبی نیست و انسان ها رنگ و ابزار و نیز الزامات زمانه را تغییر می دهند اما ماهیت و کیفیت و پیشران های تاریخ و مناسبات تغییر نمی کند .
اما نکته اساسی در این است که سعدی مفاهیم و مضامین را شیرین بر زبان می آورد و کلام و نصیحتی که شاید دیگرانی و بسیارانی از دیروز تا همین یک دقیقه قبل گفته اند را چنان با کرشمه ی کلمات و سوارکاری جملات پیش چشمت می نهد که دوست داری تماشا کنی و بچشی…این معنای بلندی است و حقیقت شیوه ی ارائه و کیفیت گوینده را می رساند. نمی توان غافل بود و انکار کرد که “بوی پیاز از دهن خوبروی/نغزتر آید که گل از دست زشت”.
روایت دقیق است و انسان زیبایی را در اشکال گوناگونش می ستاید و کودکانه گاه تلاش می کند تا تمام زیبایی را مال خود کند. به جهد کودک برای برکندن و بردن گل سرخی بنگرید و عطش مجموعه دار برای داشتن تمام عتیقه جات و نیز رقابتی بی توقف برای بردن دل صدف و صنمی و ساکن قفس عمارت خود کردنش…
سعدی کلمات را زیبا و متوازن در کار کرده و توازن یکی از تعاریف مورد توافق زیبایی است و برابر زبیایی حتی منکران و مریضان(فی قلوبهم مرضا) ناگزیر روی تسلیم شده کلاه از سر بر می دارند و سعدی چنان زیبا نوشته که شجریان کلمه بر تن حنجره زده و هیچکدام را نمی توانی نادیده بیانگاری تا تاریخ و زمان هست..
به جای آخر:
گاه اسمها در گذر زمان معانی متناقض و نیز خندهآور می یابند… خیابان سعدی تهران که تیمورتاش وزیر دربار مقتدر رضاشاه به محل کلوب و شب نشینی تبدیلش نموده بود و رندان تهران خیابان لختی می خوادندش و نیز در فیلم “یک بوس کوچولو” ساخته ی بهمن فرمان آرا شخصیتی با بازی رضا کیانیان ساخته می شود که نام فامیلیاش سعدی است و اهل نظر می گویند اشاره به ابراهیم تقوی شیرازی ملقب به ابراهیم گلستان دارد و در نیش و نوش هیچ کوتاهی ندارد که می خواهد جام زندگی را تا جرعه ی آخر سربکشد…
و دگر تئاتر سعدی که در سال 1329 توسط عبدالحسین نوشین و همسرش لرتا گشوده می شود تا تئاتر چپی و خلقی بسازد و بسیار از نسل نخست تئاتر ایران در آن پا و جا گرفتند و البته شبی شعبان جعفری (بی مخ) بی عنان از پس باده گساری بساط تئاتر را در هم کوبید و پس از آن شد شعبان جعفری که نگذاشته پیس برشت نوشین اجرا شود!…..شاید هیچ کدام از نام های رفته کلام سعدی را نزیسته بودند تا زمزمه کنند “درشتی و نرمی به هم در به است/چو رگ زن که جراح و مرهم نه است”.
منبع: عصر ایران/ احسان اقبال سعید
https://www.pgnews.ir/?p=115334