پس از این تماس، تیمی از ماموران راهی خانه مرد تماسگیرنده شدند و به دستان مرد غریبه درحالیکه خواب بود دستبند زدند. او سراسیمه از خواب پرید و با دیدن ماموران پلیس شوکه شد. آنطور که شواهد نشان میداد وی یک سارق سریالی بود و نمیتوانست حقیقت را کتمان کند چرا که تخریب بالکن در خانه مالباخته و کشف طلا، سکه، دلار، یورو و مجسمههای کوچک عتیقه از داخل کولهپشتی او نشان میداد که او نه تنها به خانه شاکی بلکه به خانههای دیگر هم دستبرد زده است.
بی خوابی به خاطر سرقتهای زیاد
سارق جوان که هنوز شوکه بود و باورش نمیشد پلیس دستگیرش کرده است، گفت: چند شب بود که نخوابیده بودم و بدجور بی خواب بودم. امروز وقتی وارد خانه مالباخته شدم، به گمان اینکه تعطیلی است و مالباخته به سفر رفته، تصمیم گرفتم برای چند دقیقه استراحت کنم تا همدستانم برسند، اما بیهوش شدم و وقتی چشمانم را باز کردم، پلیس بالای سرم بود.
این متهم دستگیر شده و در بازجوییها به سرقتهای سریالی اعتراف کرد که تحقیقات برای دستگیری همدستان او به دستور بازپرس دادسری ویژه سرقت ادامه دارد.
محسن به تازگی وارد ۳۹سالگی شده است. او یک مجرم سابقهدار در زمینه سرقت خانه است که حدود دو ماه قبل از زندان آزاد شده و فعالیت مجرمانهاش را پس از آزادی از سر گرفت.
او میگوید که یک اتفاق بد در زندگیاش رخ داد و او تبدیل به سارق خانه شد.
چه اتفاقی در زندگیات افتاد که تصمیم گرفتی سرقت کنی؟
یک راننده تهرانی مرا زیر گرفت و همین موجب شد تا زندگیام دگرگون شود.
این تصادف چه ارتباطی به سارق شدن تو دارد؟
ماجرایش مفصل است. من ساکن تهران نبودم و در شهرستان زندگی میکردم. حدود ۱۰، ۱۵ سال قبل یک خودروی هیوندای شاسیبلند به موتورم کوبید و من که راکب بودم نقش زمین شدم. راننده هیوندا که پلاکش تهران بود از ماشین پیاده شد و وقتی دید وضعیت من وخیم است به جای اینکه کمکم کند و مرا فورا به بیمارستان برساند، در اوج خونسردی سوار ماشینش شد و فرار کرد. من از شدت درد به خودم میپیچیدم تا اینکه رانندهای که از آن جاده خلوت عبور میکرد مرا دید و به اورژانس زنگ زد. این تصادف زندگی مرا دگرگون کرد، چون بهشدت از ناحیه پا آسیب دیدم. بعد از این اتفاق راهی تهران شدم و به صورت اتفاقی راننده هیوندا را در بازار دیدم و تصمیم گرفتم از خانهاش سرقت کنم تا جبران خسارتی شود که به من زده بود، اما از این کار خوشم آمد و تبدیل شدم به یک دزد سریالی.
چرا همان زمان از راننده خاطی شکایت نکردی؟
چون تصادف در یک جاده خلوت رخ داده بود و من در آن وضعیت نتوانستم شماره پلاک ماشینش را یادداشت کنم. فقط یادم است که پلاک تهران بود. از سوی دیگر شاهدی هم وجود نداشت.
چطور راننده را در تهران پیدا کردی؟
من دیگر بی خیال پیگیری شده بودم. هرچند در آن زمان شکایت کردم، اما چون مدرکی نبود، راننده فراری هرگز شناسایی نشد. من تحت عمل جراحی قرار گرفته و تا مدتها خانهنشین شده بودم. یادم است که یک کار مناسب در شهرمان پیدا کرده بودم، اما چون این تصادف وحشتناک برایم رخ داده بود نتوانستم در محل کارم حاضر شوم و کار را از دست دادم. بعد از مدتی هم همشهریانم گفتند شرایط کار در تهران بهتر است و این شد که راهی پایتخت شدم. در جاهای مختلف کار میکردم تا اینکه برای کارگری به بازار تهران رفتم و در آنجا به صورت اتفاقی راننده فراری را دیدم. خودش بود و من شکی نداشتم، حتی ماشینش هم همان بود. یک روز تعقیبش کردم و آدرس خانهاش را به دست آوردم. میخواستم او را گروگان بگیرم و اخاذی کنم، اما دوستم گفت این کار ریسکش بالاست و مجازاتش سنگین. او پیشنهاد داد تا خانهاش را خالی کنم که این نقشه را اجرا کردیم.
بعد دستگیر شدی؟
پس از چند مورد سرقت، دستگیر شدیم و به زندان افتادم. حدود ۵ سال در زندان بودم تا اینکه دوران محکومیتم به پایان رسید و حدود دو ماه قبل آزاد شدم.
باز هم تصمیم به سرقت گرفتی؟
باید خرج زندگیام را تامین میکردم و جز سرقت راه دیگری وجود نداشت. با چند مجرم سابقهدار قرار ملاقات گذاشتم تا اینکه بالاخره یکی از آنها استخدامم کرد.
بیشتر توضیح بده؟
سرکردههای باند، از افرادی که قرار است جذب کنند، سوال میپرسند تا ببینند طرف مناسب است تا استخدام شود یا نه. مثلا سابقهدار است، زرنگ است، فوت و فن ورود به خانهها را میداند یا نه. خلاصه با یک باند جدید کارم را شروع کردم، اما خب اشتباهم کار دستم داد.
چه شد که تصمیم گرفتی در خانه مالباخته بخوابی؟!
میدانم خیلی این اقدام من عجیب است، اما باور کنید حتی یک درصد هم احتمالش را نمیدادم مالباخته برسد و گیر بیفتم. راستش حدود یک هفته بود که نخوابیده بودم. چون شبها با افراد مختلف میرفتیم برای سرقت. من هم، چون میخواستم خودی نشان بدهم هر شب با بچهها میرفتم. روزها هم با موتورم کار میکردم و نمیتوانستم بخوابم. به همین دلیل تصمیم گرفتم در خانه مالباخته برای چند دقیقهای بخوابم تا همدستانم که در آن محدوده بودند برسند، اما به قدری خسته بودم که از هوش رفتم و وقتی چشمانم را باز کردم ماموران پلیس را بالای سرم دیدم و تا چند دقیقه فکر میکردم هنوز خوابم! اما خب از بخت بدم بیدار بودم و خواب بیموقع من در خانه مالباخته کار دستم داد و حالا داستان من در میان افراد خلافکار میپیچد و دیگر هیچ جا مرا استخدام نمیکنند!
منبع: اعتماد
https://www.pgnews.ir/?p=31348