طاهره عبدالهی
آیا میتوان روز ملی نخبگان را جشن گرفت، در حالی که هر روز شاهد خروج آرام سرمایههای انسانی هستیم؟
ده مهرماه که گذشت، در تقویم رسمی کشور به نام “روز ملی نخبگان” ثبت شده است. اما اگر این روز تنها به چند مراسم تشریفاتی، سخنرانی تکراری و عکس یادگاری ختم شود، عملاً چیزی جز یک مناسبت بیاثر نخواهد بود. حقیقت آن است که مسئله نخبگان در ایران نه یک موضوع تبلیغاتی، بلکه یک بحران ملی است؛ بحرانی که در ادبیات عمومی “فرار مغزها” خوانده میشود، اما در واقع چیزی عمیقتر است: خروج خاموش سرمایه انسانی.
منابع طبیعی اگر از دست بروند، دوباره قابل استخراجاند؛ اما اگر سرمایه انسانی رفت، بازگشتی در کار نیست. آنچه میرود نه فقط یک فرد، بلکه سالها آموزش، تجربه، امید و آیندهای است که میتوانست در این سرزمین شکوفا شود. هر مهاجرت یک پرونده شخصی نیست؛ یک امید جمعی است که خاموش میشود.
این بحران مختص ایران نیست. کرهجنوبی در دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی با همین پدیده روبهرو شد. اقتصاد ضعیف و محیط علمی بسته، نخبگانش را به آمریکا و اروپا سوق داد. اما آنچه مسیر این کشور را تغییر داد، شعار نبود؛ برنامه بود. تسهیلات مسکن، مراکز تحقیقاتی پیشرفته و مهمتر از همه مشارکت مستقیم نخبگان در تصمیمسازی. همان کسانی که روزی مهاجرت کرده بودند، بعدها ستونهای صنایع بزرگی شدند که امروز کره را به یک قدرت فناوری بدل کرده است.
چین نیز در دهه ۸۰ میلادی با موج مهاجرت نخبگان مواجه شد. اما دولت چین به جای آنکه مهاجرت را خیانت بداند، آن را به فرصتی ملی تبدیل کرد. به نخبگان اجازه داده شد در خارج بمانند، اما پل ارتباطی مؤثر با کشور حفظ کنند: پروژههای مشترک، سرمایهگذاریهای علمی و اقتصادی، و تسهیلاتی که همکاری را به بازگشت یا مشارکت از راه دور ترغیب میکرد. همین سیاست بود که چین را به مقصد اصلی بازگشت سرمایه انسانی بدل ساخت.
درس مشترک این تجربهها روشن است: نخبگان با نصیحت یا مدرک افتخار برنمیگردند؛ با فرصت واقعی و اعتماد برمیگردند.
ایران اما همچنان در سطح مراسم و شعار متوقف مانده است. ما مسئله نخبگان را به روابط عمومی تقلیل دادهایم. رئیسجمهور وعده داده شرایط زندگی و کار نخبگان بهبود یابد، اما پرسش جدی این است: سازوکار این وعده چیست؟ چه نهادی مسئولیت آن را برعهده دارد؟ آیا قانونی مشخص تدوین خواهد شد یا مثل وعدههای پیشین در لابهلای سخنرانیها فراموش میشود؟
نخبه به دنبال رانت یا امتیاز ویژه نیست. او میخواهد در فضایی کار کند که نتیجه تلاشش دیده شود. وقتی ایدههایش در چرخه بوروکراسی گم میشوند و محصول خلاقیتش مجال بروز پیدا نمیکند، انتخاب مهاجرت نه یک تصمیم شخصی، بلکه واکنشی عقلانی است. در چنین شرایطی، هر چه بیشتر شعار بدهیم، سرعت خروج بیشتر میشود.
راهحل پیچیده و دستنیافتنی نیست. نخستین گام، پذیرش واقعیت است؛ واقعیتی به نام بحران خروج سرمایه انسانی. دومین گام، تدوین سیاستی ملی و پایدار است؛ سیاستی فراتر از دولتها و جناحها. چنین سیاستی باید بر چند اصل ساده بنا شود: ایجاد فرصتهای واقعی شغلی با محوریت بخش خصوصی و نوآوری، تضمین امنیت شغلی و اجتماعی برای نخبگان، تسهیل ارتباط آزاد با جهان، و شفافیت نهادی مشخص که مسئولیت مستقیم نگهداشت نخبگان را بر عهده گیرد و عملکردش قابل ارزیابی عمومی باشد.
فراموش نکنیم: نخبهپروری با تقدیرنامه و همایش محقق نمیشود. نیازمند سیاستگذاری روشن، پایدار و شجاعانه است. نیازمند آن است که نخبگان نه در جایگاه شنونده، بلکه در مقام تصمیمساز حضور داشته باشند.
روز ملی نخبگان میتواند فرصتی برای قدردانی باشد، اما اگر برنامهای عملی از دل آن بیرون نیاید، تنها به یک تاریخ خالی در تقویم بدل میشود. آیندهسازان امروز ما اگر احساس کنند در وطنشان جایی برایشان نیست، فردا ۱۰ مهر دیگر موضوعیتی نخواهد داشت؛ چون نخبگانی در کشور نخواهند بود که آن را جشن بگیرند.
آینده ایران، نه با منابع زیرزمینی، بلکه با سرمایه انسانی ساخته میشود. و اگر این سرمایه را از دست بدهیم، آنچه از ایران میماند تنها خاکی است بیرمق و تقویمی پر از روزهایی بیمعنا.