علیرضا چمکوری*
چند روز پیش در میان خبرهای روزمرهای که هر روز بیتفاوت از کنارشان میگذریم، خبری خواندم که دلم را لرزاند. نوشته بود که برخی اعضای هیئت علمی دانشگاهها، به دلیل حقوق پایین و شرایط دشوار معیشتی، ناچار شدهاند در مشاغل غیرمرتبط کار کنند؛ از جمله رانندگی در اسنپ.
جمله کوتاه بود، اما سنگینیاش عمیقتر از آنکه بتوان راحت از کنارش گذشت. همان لحظه احساسی از غم و شرم و خشم در دلم نشست. احساس شرم از اینکه در جامعهای زندگی میکنم که استاد دانشگاه، کسی که باید نماد تفکر و امید باشد، مجبور است برای زنده ماندن دست به کاری بزند که نسبتی با شأن و سالها تلاش علمیاش ندارد.
این خبر را که خواندم، چند دقیقه فقط به صفحه خیره ماندم. در ذهنم تصویر استادی نقش بست که روزی پشت تریبون کلاس ایستاده و با شوق از علم و پژوهش سخن گفته، اما حالا در ترافیک شهر، پشت فرمان نشسته و برای تأمین خرج خانه، مسافر جابهجا میکند. تصور کردم شاید یکی از مسافرانش دانشجوی سابق او باشد، و لحظهای را مجسم کردم که نگاهشان در آینه به هم میافتد. سکوتی سنگین، میان دو نسل از اهل علم، یکی در مسیر یادگیری و دیگری در مسیر گذران زندگی.
این تصویر، تنها یک روایت شخصی نیست؛ نشانهای است از شکاف عمیقی که میان جایگاه واقعی علم و وضعیت معیشتی اهل دانش در جامعه ما وجود دارد.
سالها گفتهایم که: علم چراغ راه است، اما به نظر میرسد خودِ نگهبانان این چراغ را در تاریکی رها کردهایم. استادی که باید ذهنها را روشن کند، حالا خود درگیر دغدغههای ابتدایی زندگی است. او که باید دغدغهی پژوهش و نوآوری داشته باشد، اکنون درگیر قبض، اجاره و هزینهی فرزندش است. این تناقض، هم رنجآور است و هم هشداردهنده.
استادان، برخلاف بسیاری از اقشار دیگر، کمتر صدایشان را بلند میکنند. اهل فریاد نیستند، اهل کار و سکوتاند. اما سکوتشان پر از درد است. گاهی فکر میکنم اگر بتوانستیم در دل آن سکوت گوش بسپاریم، صدای شکستن آرزوها را میشنیدیم. استادانی که عمرشان را پای تحقیق و آموزش گذاشتهاند، حالا حس میکنند که علم در این سرزمین، دیگر شأن و حرمت گذشته را ندارد. آنها در میان صفحات کتابهایشان هنوز به عشق دانایی زندهاند، اما جامعهای که باید پشتیبانشان باشد، پشت کرده است.
در جوامعی که به راستی به علم باور دارند، معلم و استاد، در رفاه و احترام زندگی میکنند. نه به خاطر مقام، بلکه به خاطر نقشی که در ساختن آینده دارند. آنها میدانند که توسعه از پشت میز کلاس آغاز میشود، نه از پشت تریبونهای شعار. اما در کشور ما، علم گاه به زینتی برای سخنرانیها تبدیل شده است. از یک سو، از تولید علم میگوییم، از سوی دیگر، دانشمندان و استادان را در بیتوجهی و فرسودگی تنها میگذاریم.
وقتی استادی برای پرداخت اجارهخانه ناچار به کار دوم یا سوم میشود، دیگر نمیتوان از او انتظار داشت که با شور و تمرکز، در پژوهشهایش غرق شود. وقتی ذهنش درگیر تأمین نان است، چگونه میتواند در دنیای نظریات علمی پرواز کند؟ این وضعیت، نه تنها او را میفرساید، بلکه آیندهی علم و دانشگاه را نیز تهدید میکند. دانشگاهی که در آن استاد ناامید باشد، دیر یا زود به فضایی سرد و بیروح تبدیل میشود.
اما شاید خطرناکتر از همه، بیاعتمادی پنهانی است که در دل دانشجویان شکل میگیرد. آنها وقتی میبینند استادشان با چنان وضعیت دشواری زندگی میکند، در ناخودآگاه خود میآموزند که دانش ارزش ندارد و این، شاید تلخترین پیام ممکن باشد. جامعهای که چنین باوری در آن شکل بگیرد، آیندهاش را از دست میدهد؛ چون دیگر انگیزهای برای اندیشیدن، یاد گرفتن، و پژوهش باقی نمیماند.
من وقتی آن خبر را خواندم، در ابتدا فقط غمگین شدم. اما بعدتر فهمیدم که غم، اگر به عمل و اندیشه تبدیل نشود، خودش نوعی بیعملی است. ما همه در برابر این وضعیت مسئولیم. نمیتوانیم با گفتن اینکه «مشکل سیستم است» از خودمان سلب مسئولیت کنیم. جامعهای که حرمت معلم و استاد در آن کمرنگ شود، دیر یا زود حرمت خودِ دانایی را هم از دست میدهد. و اگر دانایی بیحرمت شود، هیچ ثروت و پیشرفتی دوام نخواهد داشت.
ما باید دوباره به معنای واقعی علم بازگردیم. باید به یاد بیاوریم که استاد دانشگاه فقط یک کارمند نیست، او نگهبان شعور جمعی ماست. کسی است که با آموزش و پژوهش، نسل آینده را شکل میدهد. اگر او در امنیت و احترام زندگی نکند، نسل بعد نیز در بیانگیزگی و بیاعتمادی بزرگ میشود.
از همان روزی که آن خبر را خواندم، مدام به چهرهی آن استاد خیالی فکر میکنم؛ استادی که با چشمانی خسته، مسافری را به مقصد میرساند، و شاید در دل، به روزهایی فکر میکند که در کلاس، با شور و ایمان، از امید و آینده گفته بود. دلم میخواهد این نوشته، ادای احترامی باشد به او و تمام استادانی که در سختترین شرایط، هنوز با شرافت زندگی میکنند. آنان که با وجود بیمهریها، هنوز در دلشان چراغ علم را روشن نگه داشتهاند.
باشد که روزی برسد که هیچ استادی، هیچ معلمی، برای نان، شرمندهی علم نباشد. روزی که دانایی دوباره در این سرزمین حرمت پیدا کند، و علم، نه تنها راه نان، بلکه راه معنا و عزت باشد.
*عضو هیات علمی گروه مهندسی کامپیوتر و فناوری اطلاعات دانشگاه آزاد اسلامی واحد بوشهر