خلیج فارس: در روزگاری که هویتهای محلی بیش از هر زمان دیگر در معرض تهدید یکسانسازیهای سطحی و برنامهریزیهای متمرکز قرار دارند، نقش نهادهای فرهنگی همچون حوزه هنری در صیانت، بازنمایی و تولید روایتهای بومی، اهمیتی دوچندان یافته است.
به گزارش خلیج فارس؛ در چنین بستری، احتمال انتصاب یک چهره غیربومی از استان فارس (که سابقه حضورش در استان بوشهر به چند ماه گذشته و همراهی با سرپرست غیربومی فعلی حوزه هنری محدود میشود) به ریاست حوزه هنری استان بوشهر نهتنها محل تأمل، بلکه از جنبههای گوناگون فرهنگی، اجتماعی و راهبردی، قابل نقد است.
این احتمال در حالی مطرح میشود که کارشناسان فرهنگی سالها بر ضرورت بهرهگیری از ظرفیتهای بومی در مدیریت فرهنگی استانها تأکید کردهاند؛ ظرفیتی که اگر نادیده گرفته شود، تنها دستاوردش تعمیق گسست میان نهادهای رسمی و فرهنگ زیسته مردم خواهد بود.
فرهنگ، اقلیم، و مسئلهی فهم محلی
فرهنگ، برخلاف تصور رایج، مجموعهای از آداب و رسوم صرف نیست، بلکه حاصل لایههای بههمپیوستهای از تاریخ، جغرافیا، زبان، معماری، اقتصاد و زیستجهان مردم یک ناحیه است. به تعبیر «ریموند ویلیامز» ــ نظریهپرداز برجسته مطالعات فرهنگی ــ فرهنگ نهتنها «راهی از زیستن» است، بلکه شبکهای از معناهایی است که در تعامل با ساختارهای اجتماعی، تاریخی و اقلیمی تولید میشود.
از این منظر، مدیریت فرهنگی زمانی معنا دارد که با این بافتهای ظریف و پیچیده آشنا باشد و نه صرفاً مجری برنامههایی کلیشهای باشد که در مرکز تدوین شدهاند.
استان بوشهر با پیشینهای غنی در موسیقی، ادبیات شفاهی، آیینهای دینی، معماری ساحلی، و حافظه تاریخی دو قرت مقاومت بر علیه استعمار، یکی از نمونههای ممتاز فرهنگی در جنوب ایران است.
مدیری که قرار است هدایت حوزه هنری چنین استانی را بر عهده گیرد، باید خود «فرزند فرهنگ» این دیار باشد؛ کسی که نهتنها در کتابها، بلکه در زیست روزمرهاش طعم شرجیهای تابستان، طنین نیانبان، و مفهوم «همسایهداری جنوبی» را چشیده باشد.
از سیاستگذاری فرهنگی تا تولید معنا
بر اساس نظریات «پییر بوردیو» در باب میدان فرهنگی، هر کنشگری در فضای تولیدات فرهنگی، تنها زمانی مشروعیت دارد که بتواند سرمایههای نمادین آن میدان را کسب کند: زبان، تجربه، اعتبار، و شناخت محلی.
انتصاب فردی غیربومی که فاقد پیوندهای فرهنگی با بافت اجتماعی بوشهر است، نوعی قطع ارتباط با سرمایههای نمادین محلی تلقی میشود. مدیری که با زبان، موسیقی، دغدغههای زیستمحیطی، بافت جمعیتی و ساختارهای قومی و دینی این منطقه بیگانه باشد، چگونه میتواند سیاستگذار مؤثر فرهنگی در آن باشد؟
همچنین مطالعات توسعه پایدار فرهنگی ــ از جمله آثار یونِسکو در چارچوب «نقشه جهانی فرهنگی» ــ بارها بر اهمیت مشارکت فعال جامعه محلی در تصمیمگیریهای فرهنگی تأکید کردهاند. در این چارچوب، بهکارگیری نیروهای بومی، نه یک ترجیح، بلکه یک الزام راهبردی است.
آیا تخصص جایگزین ریشه میشود؟
یکی از توجیهات رایج در چنین انتصابهایی، تأکید بر تخصص افراد غیربومی است. اما باید پرسید، تخصص فرهنگی بدون درک بستر اجتماعی آن چه معنایی دارد؟ اگر «فرهنگ» را همچون زبان، یک دستگاه معناساز تلقی کنیم، آنگاه روشن میشود که فردی که با «زبان بوشهر» آشنا نیست، قادر به فهم، تحلیل و بازآفرینی آن نیز نخواهد بود.
حتی در مدیریت هنری، شناخت بافت تاریخی و اجتماعی اهمیت تعیینکننده دارد. تجربههای موفق مدیریت هنری در استانهایی چون کردستان، سیستان و بلوچستان یا خوزستان نیز نشان دادهاند که حضور مدیران بومی، هم در انسجام اجتماعی مؤثر بوده و هم در ارتقای تولیدات فرهنگی بومی.
پیشنهاد برای نهادهای تصمیمگیر
نهادهایی همچون فرهنگ و ارشاد اسلامی و حوزه هنری باید از نگاه متمرکز به فرهنگ فاصله بگیرند و به الگوهای تمرکز زدای فرهنگی روی آورند. تمرکز زدایی نهتنها به توسعه متوازن کمک میکند، بلکه باعث تقویت فرهنگهای محلی و جلوگیری از تهیشدن آنها در برابر گفتمانهای غالب مرکزگرا خواهد شد.
در این راستا، ضروری است فرآیندهای انتصاب مدیران استانی بهصورت شفاف، مبتنی بر ارزیابیهای فرهنگی-اجتماعی، با مشارکت هنرمندان و کارشناسان محلی انجام شود. حتی اگر فردی غیربومی در فهرست گزینهها باشد، باید سابقهای قابل اتکا از کار میدانی، تعامل با جامعه محلی و درک تاریخی از منطقه را در کارنامه خود داشته باشد.
سخن آخر
فرهنگ یک سرزمین، ریشه در خاک و حافظه مردمان آن دارد. مدیریت فرهنگی بدون ریشه، چون درختی است در گلدانِ شیشهای؛ ممکن است ظاهر زیبایی داشته باشد، اما از آب و هوای آن اقلیم بیبهره است.